Wednesday, November 30, 2005
This is me .


مازوخيسم ، كمبود حافظه يا خوش باوري احتمالآ همون چيزيه كه باعث ميشه بعد از مدتها دوباره برم سراغش و بازم همون حرفا رو بشنوم ، اين بار صد درجه بدتر .

**********

توجه :

در اين وبلاگ مطالبي نوشته ميشه كه من دلم مي خواد .
طبيعيه كه ممكنه خيلي ها خوششون بياد و خيلي ها هم نه . به هر صورت من نيازي نمي بينم كه به كسي درباره اين مطالب توضيحي بدم .
هر كس با نظر من موافقه ميتونه به اين بلاگ سر بزنه و من خوشحال ميشم ، هر كس هم نظري غير از اين داره ميتونه نظرشو براي خودش نگه داره .
Subscribe in a reader
Tuesday, November 15, 2005
شنل قرمزي

شنل قرمزي وارد كلبه شد و مستقيم رفت سراغ تختخواب و لحاف را از روي گرگ كنار زد.
“ خيلي طولش دادي . پيرزنه كجاست؟ “
گرگ به شكم باد كرده اش اشاره كرد و دوباره لحاف را روي خودش كشيد .
شنل قرمزي پرسيد : “ بالاخره فهميدي وصيتنامه را كجا گذاشته؟ “
گرگ با بيحوصلگي همانطور كه خوابيده بود زير بالش را جستجو كرد ، يك كاغذ تا شده بيرون كشيد و به دست شنل قرمزي داد .
“ خوبه . كارتو خوب انجام دادي .هفته ديگه بقيه حسابو باهات تسويه مي كنم . من ديگه بايد برم تو هم صبر كن هوا كه تاريك شد برو كه كسي نبيندت . يادت نره كه ردپا و اثر انگشتتو همه جا بذاري . “ در را كه باز مي كرد ادامه داد : “ در ضمن اگه خواستي ميتوني اين شيريني هايي كه آوردمو بخوري . “
در را بست و رفت .
Subscribe in a reader
Sunday, November 06, 2005
تا چند؟

پاييز بود .
سرد بود .
شب بود .
يكي بود و يكي نبود . آخه هنوز اول قصه بود .
بعد قصه شروع شد ………….
يكي بود ،‌ يكي نبود ، زير گنبد كبود ، غير از خدا …….
.....
....
....
صبح شد .
گرم شد .
پاييز شد .

**********

چنان پرم از تو ، چنان پر ،
كه بيشتر شبيه شوخي زيبايي هستم .


يادت هست؟
Subscribe in a reader

 Subscribe in a reader

پیامهای قدیمی تر