Tuesday, March 30, 2004
ميگه : من اصلآ براي چي بايد واسه كنكور درس بخونم؟؟
ميگم : واسه اينكه قبول شي .
ميگه : كه چي بشه؟
ميگم : كه بري دانشگاه .
ميگه : كه چي بشه؟
ميگم : هيچي ، مگه قراره چيزي بشه؟ من كه رفتم دانشگاه چي شد؟
ميگه : هيچي ، فقط آدم بيخود تري شدي . (!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!)
Subscribe in a reader
Sunday, March 28, 2004
هتل درست و حسابي ندارن ،
تابلويي كه اسم خيابون روش باشه ندارن ،
راهنمايي و رانندگي درست و حسابي ندارن ،
نقشه شهر ندارن ،
پليس درست و حسابي ندارن ،
كافي نت ندارن ،
غذاي بدرد بخور ندارن ،
بعضي جاهاش برق ندارن ،
آب تصفيه شده ندارن ،
جاده آسفالت ندارن ،
عوضش :
آدماي خوب دارن ،
طبيعت دست نخورده دارن ،
مردم آدم حسابي دارن ،
روستاهاي كوچولوي بامزه دارن ،
گاو دارن ، گوسفند دارن ، بز دارن ،
عشاير دارن ،
آسمون صاف دارن ،
كوه دارن ، جنگل دارن ، رودخونه دارن ،
كيلومترها دشت سبز بدون هيچگونه آدميزاد دارن ،
سكوت دارن،
.........
......
....
اين بود گزارش سفر نوروزي من به استان لرستان!


**************************

بالاخره من برگشتم!
سفر خيلي چيز خوبيه اما انگيزه ميخواد . وقتي آدم انگيزه ش جاي ديگه باشه هر چقدر هم كه مسافرت خوب باشه و خوش بگذره بازم همه ش دلش ميخواد زودتر برگرده خونه.
(حالا هي بگين تهران شلوغه ، در و پيكر نداره ، پر دوده ، ترافيك داره ، آلوده ست.....
ولي به هر حال من ازش خوشم مياد ، شهر خودمه خب!)

Subscribe in a reader
Monday, March 22, 2004
آغاز سال هزار و سيصد و هشتاد و سه ............

بازم يه سال جديد ديگه!!
هر چقدر هم كه حس و انگيزه عيد نداشته باشم باز موقع سال تحويل قلبم يه كوچولو تندتر ميزنه. هزارتا چيز و به خاطر ميسپرم كه موقع سال تحويل بهش فكر كنم اما هميشه يادم ميره و يهو مي بينم سال تحويل شده و من هنوز دارم فكرهاي نصفه كارم رو تموم ميكنم!!
به هر حال سال 82 هم با تموم خوبي ها و بدي ها ، شادي ها و غمهاش تموم شد و رسيديم به يه سال جديد . اميدوارم امسال سال خوبي براي همه باشه و همه به خواسته هاشون برسن.
( بابا اين بازيا جيه؟! سال 83 ام مثه اينهمه سال ديگه س!!! الكي الكي ميگذره و تموم ميشه و ميره پي كارش! حالا ببين!!)

*************************

كي گفته عيدها بايد رفت مسافرت؟! ( هر كي گفته بعدآ بياد يه صحبتايي باهاش بكنم!! )
به هر حال فعلآ كه چاره اي نيست! رشته اي بر گردنم افكنده دوست
ميكشد هرجا كه خاطرخواه اوست ( منم هيچ كاري نميتونم بكنم!! )
اجبارآ يه 2-3 روزي Bye تا بعد!




Subscribe in a reader
Friday, March 19, 2004
اين روزا ( يا شبا! ، فرقي نميكنه!) تو خيابون كه بري يه عالمه آدم مي بيني. كوچيك و بزرگ ، پير و جوون ، زن و مرد ، خلاصه همه تو خيابونن . اومدن خريد . ساعتها تو خيابونا ميگردن و تو سر و كله همديگه ميزنن تا خريد كنن . كيف نو ، كفش نو ، لباس نو .... خلاصه همه چيز نو .
من كه يادم نمياد آخرين باري كه لباس عيد خريدم كي بود . البته خب لباس زياد خريدم اما لباس نوي شب عيد خيلي وقته كه نخريدم. بچه كه بودم از يك ماه مونده يه عيد اون خانمي كه برامون لباس ميدوخت ميومد خونه مون، كلي لباس و پارچه و مدل و ژورنال ، نتيجه ش ميشد يه لباس كه تو عيد ميپوشيدم . هنوزم از ذوق و شوق اون موقعها يه چيزايي يادم هست ، جوراب سفيد توري ، كفش تق تقي ( يعني كفشي كه موقع راه رفتن ، تق تق صدا بده!! ) روبانهاي رنگي ، گل سر ......... خلاصه بساطي داشتيم!
عوضش امسالم مثه چند سال گذشته روز اول عيد كه ميريم خونه مامان بزرگم يه ربع قبل از حركت بيدار ميشم ، يه شلوار جين + اولين بلوزي كه پيدا كنم + اولين مانتويي كه دم دست باشه..............سلام ماماني!!! عيدت مبارك!!

*****************************

اگه فكر ميكنين يه بستني قيفي بزرگ شكلاتي ، تو دست يه دختر 20 ساله ، تو خيابون ، خيلي ناجوره بايد بگم كه حق با شماست ، ولي خب چي كار كنم دوست دارم ديگه!!!


Subscribe in a reader
Tuesday, March 16, 2004


شب + برف + خيابون + تاريكي + تنهايي + فكر و خيال + من ...............................چه شود!!!!!!

***********************

راستي شماها ميتونين اين عكسهايي كه ميذارم رو ببينين؟!
Subscribe in a reader
Saturday, March 13, 2004


هر چقدر من بخوام به روي خودم نيارم ، نميشه.
هر چقدرم كه سرم شلوغ باشه ، صبح برم شب بيام ، وقت واسه هيچي نداشته باشم ، باز شكوفه هاي درخت حياط دانشكده ، برگهاي كوچولوي درختاي وليعصر ، شلوغي خيابونا و آكواريوم هاي پر ماهي جلوي مغازه ها يادم مياره كه بازم داره بهار ميشه ، دوباره داره يه عيد ديگه مياد.
تقويمي كه اين روزا ديگه به برگهاي آخرش رسيدم ، بهم ياد آوري ميكنه كه يه سال ديگه م داره تموم ميشه .
البته هنوز يه هفته مونده اما اين دليل نميشه كه من فكر نكنم به اينكه پارسال اين موقع كجا بودم و چي كار ميكردم و به چي فكر ميكردم و چي ميخواستم......
و البته چيز ديگه اي كه بهش فكر ميكنم عيد و هفت سين و ديد و بازديد و مهموني و عيد تون مبارك و سال خوبي داشته باشيد و نفيسه جون و قربونت برم و ايشالا ….و ..........اين حرفاست كه اصلآ حسش نيست ، حداقل الان نيست.
به هر حال نه زمان رو ميشه متوقف كرد ، نه بهار از نيمه راهي كه اومده برميگرده . اين تقويم رو هم نميشه از اول ورق زد ، پس.....
پيش به سوي سال 83!!!
Subscribe in a reader
Monday, March 08, 2004


ساعت 8 شب ، زير نم نم بارون ، تنهايي ، يه خيابون دراز و باريك و خلوت و تاريك كه ازش كلي خاطره داري ، جون ميده واسه چي؟!
..............
نه ديگه! مثه بچه هاي خوب سرتو بنداز پايين و برو خونه تون ، آفرين!!!
Subscribe in a reader
Sunday, March 07, 2004
When you tell me that you love me......




I wanna feel this way longer than time.
I wanna know your dreams and make them mine.
I wanna change the world, only for you.
All the impossible, I wanna do.

I wanna hold you close under the rain.
I wanna kiss your smile and feel your pain.
I know what's beautiful, looking at you.
Here in a world of lies, you are the true.

And baby
Everytime you touch me, I become a hero.
I'll make you safe no matter where you are
And bring you anything you ask for, nothing is above me,
I'm shining like a candle in the dark
When you tell me that you love me.

I wanna make you see just what I was,
Show you the loneliness, and what it does.
You walked into my life to stop my tears
Everything's easy now I have you here.

And baby
Everytime you touch me, I become a hero.
I'll make you safe no matter where you are
And bring you anything you ask for, nothing is above me,
I'm shining like a candle in the dark
When you tell me that you love me.

In a world without you,
I would always hunger,
All I need is your love to make me stronger.

And baby
Everytime you touch me, I become a hero.
I'll make you safe no matter where you are
And bring you anything you ask for, nothing is above me,
I'm shining like a candle in the dark
When you tell me that you love me.


JULIO IGLESIAS-- MAMMY BLUE

Subscribe in a reader
Friday, March 05, 2004
ميگه : چي كار داري ميكني؟
ميگم : دارم اينا رو مينويسم.
ميگه : چي هست؟
ميگم : زبان.
ميگه مال چه درسي؟
ميگم : تخصصي .
ميگه : از كي گرفتي؟
ميگم : از مريم .
ميگه: واسه كي ميخواي؟
ميگم : چهارشنبه .
ميگه : .....
.......
.......
به جاي اين همه حرف ، يه كلام ميتونستم بگم : " به تو چه"! حيف كه نگفتم!!!!!

**************************

150 سالي ميشود كه آقاي استاد در خدمت جهان علم هستند ، با همان دانسته هاي فسيل شده زمان بچگي هاي ناصرالدين شاه. ميفرمايند : دانشجويي را كه سيگار ميكشد بايد از دانشگاه اخراج كرد.
و نميفرمايند كه استادي را كه ادب ندارد ، تربيت ندارد ، فرهنگ ندارد و غرور دارد ، تكبر دارد و طرز فكر بسته متحجرانه دارد چه كار بايد كرد؟

**************************

…………………
………………………….
……………………
…………………………………………………………………..
نوشته فوق به دليل همسايگي با آقاي "استاد دات كام" سانسور شد! ( درسش 3 واحده بابا!!!)

**************************

صبح كه اومدم on بود,
شب كه اومدم on بود ،
نصفه شب كه اومدم on بود،
بالاخره pm فرمودند كه بخاطر چيزايي كه تو بلاگت نوشتي باهات قهرم!

**************************

تازگيها به اين نتيجه رسيدم كه آدم هرچي بدوه آخرش ( يعني آخر آخرش ) هيچي نميشه!ولي متاسفانه اين دليل نميشه كه آدم ندوه!

The greatest thing you`ll ever learn , is just to love and be loved in return.
Moulin Rouge
Subscribe in a reader

 Subscribe in a reader

پیامهای قدیمی تر