Thursday, January 29, 2004
خب به سلامتي مثه اينكه كامنت ها تون تموم شده ، حالا اجازه ميدين من آپديت كنم؟! يه وقت مزاحم كامنت گذاشتنتون نشم ها!(تا من اين دو سه خط رو مينويسم شما برين به كامنتتتون برسين، سرد شد!!!)
حالا خوبه 5 نفر و نصفي بيشتر نيستيم ها!!!! آخه 25 تا كامنت؟!!هر كي ندونه فكر ميكنه چه خبره اينجا!!!!!!
ميگم اصلآ ميخواين من اين بلاگ رو پاك كنم به جاش يه سيستم كامنت بذارم كه وقتتون واسه خوندن مطالبم گرفته نشه؟! ( ببينم ، اصلآ مطالب منو ميخونيد؟!!!!)

البته اينها كه شوخي بود و من خوشحالم از اينكه دوستاي خوبي مثل شما دارم كه به بلاگم سر ميزنيد و ديگه اينكه : ... بابا!! يه ذره صفا ، صميميت ، مهر ، محبت ، عشق ، دوستي!!!!!!!
خلاصه اينكه دوست باشيد با همpleaseeeeee!!!!!!!!!
Subscribe in a reader
Wednesday, January 21, 2004
1-عشق واقعي اغلب با يك ملاقات اتفاقي شروع ميشو د. روزي از روزها گوسفندي يك گرگ را كاملا تصادفي ملاقات كرد............از ملاقات هاي اتفاقي دوري كنيد.
( مارك آزوف )

************
2-گرگ طبق عادت قديم خود پسرش را به خانه بزبزقندي فرستا د .پسر بعد از ساعتي دست خالي برگشت و پس از آن روز نه غذا خورد و نه حرف زد . گرگ جوان عاشق حبه انگور شده بود.
( حسين استاد احمد )

***********

بالاخره اين وسط يكي تكليف ما رو روشن كنه ، بعععععع!!!!

************
زير نويس:
غزال عاشق يوز پلنگ بو د. حاضر بود جانش را براي يوز پلنگ بدهد .عاقبت همينطور شد . يوزپلنگ طاقت گرسنگي نداشت.
( اردلان عطارپور )
Subscribe in a reader
Sunday, January 18, 2004


بعضي روزا خسته ميشم از خودم و اين زندگي و اين دنيا و هرچي كه توش هست.روزاي اينجوري ، ديگه هيچي كيف نمي ده، ديگه حس خنديدن ندارم ، حس مثبت بودن ندارم ،حس هيچي ندارم! روزاي اينجوري ، مغزم هم stand by ميشه! روشنه ولي كار نميكنه!اينجور وقتا دلم ميخواد يه چند روزي مرخصي بگيرم از زندگي!
بعضي وقتا كه همه كارا مي پيچه به هم دلم ميخواد كل دنيا متوقف بشه ، هيچ اتفاق جديدي نيفته ، همه چي كاملآ ساكن و بي حركت باشه ( مثه فيلما!!! ). اونوقت ديگه مجبور نباشم حواسم به هزار و يك چيز باشه و مواظب همه چي باشم و هزار تا كار رو همزمان انجام بدم. برم يه جاي ساكت و گرم و تاريك.بدون هيچ نوري ، بدون هيچ صدايي ، بدون هيچي! فقط دراز بكشم و به هيچي فكر نكنم و مطمئن باشم كه هيچ اتفاقي نميفته.
اينجور وقتا دلم ميخواد يكي بهم ياد آوري كنه كه هيچي اهميت نداره، بگه بي خيال!، بگه كه لازم نيست حتمآ همه كارا رو به بهترين صورت انجام بدم.
ببينم مگه اين همون دنيايي نيست كه تا همين چندوقت پيش انقدر توش خوش ميگذشت؟!
به هر حال روزاي اين جوري رو هيچ كاري نميشه كرد غير از
تحملبه اميد اينكه اينم ميگذره.

(وقتي فكر ميكنم ميبينم روزاي اينجوري از هر 10 تا جمله اي كه ميگم 8 تاش نق زدنه ، اون دوتاي ديگه م مقدمه س براي اينكه برسم به نق زدن!!! )

*****************************

دست من نيست گاهي وقتا ، روزم آفتابي نميشه
حتي با معجزه عشق ، آسمون آبي نميشه
دست من نيست اگه گاهي ، تلخ و بي حوصله ميشم
بين ما – بين من و تو – من خودم فاصله ميشم
Subscribe in a reader
Sunday, January 11, 2004
When someone cares
It is easier to speak
It is easier to listen
It is easier to play
It is easier to work

When someone cares
It is easier to laugh

Susan Polis Schutz

آنگاه كه كسي در انديشه توست ،
گفتن آسان تر است ،
شنيدن آسان تر است ،
بازي كردن آسان تر است ،
كار كردن آسان تر است ،
آنگاه كه كسي در انديشه توست ،
خنديدن آسان تر است.

سوزان پوليس شوتز

****************************

راستي: من كه نگفتم ميخوام برم كه!!!! مثه اينكه راستي راستي باورتون شده كه من ام؟!


Subscribe in a reader
Friday, January 09, 2004
اگه ازم بپرسن : " دلت ميخواد چه حيووني باشي؟! " ، شايد بگم : دلم ميخواد يه چيزي تو مايه هاي يه گوسفند باشم.همونقدر ساده ، همونقدر خنگ ، همونقدر خوب ، همونقدر احمق ، همونقدر گوسفند!!! بعد برم جلوي يه گرگ ، زل بزنم تو چشماش و بگم : " بعععع"!!!!!
يا مثلآ يه زرافه باشم و صدام كنن زري!

يا يه گوريل بنفش پونزده متري باشم و استاد جرئت نكنه ازم درس بپرسه!
يا يه گربه سفيد خونگي با چشماي سبز يا آبي و از صبح تا شب دراز بكشم جلوي شومينه!
اما هيچ وقت دلم نميخواد خروس باشم و مجبورباشم صبح ها زود از خواب بيدار شم!
يا اينكه الاغ باشم و از صبح تا شب كار كنم آخر هم بگن : خره!
يا اينكه گاو باشم و عكسمو بندازن رو پاكت شير!
يا ماهي باشم و تا دهنم رو باز ميكنم توش پر آب بشه!

يا يه كانگورو باشم و تو جيبم يه بچه باشه!
يا يه گنجشك باشم و يه روز سر ظهر كه دارم لب ديوار چرت ميزنم يه جفت چشم سبز بياد پشت سرم و بعد .....!
.....پوف!! پرهام پخش بشه تو هوا
......
......
راستي ، بعضي وقتام دلم ميخواد يه گرگ باشم اونم وقتيه كه يه گوسفند مياد زل ميزنه تو چشمام و ميگه :" بعععع"!!!

اما مثه اينكه فعلآ بهتره يه خرس باشم و برم توي غار ، بخوابم تا بهار!!!

پس فعلآ خداحافظ تا بهار!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
Subscribe in a reader
Saturday, January 03, 2004
صبح_ظهر_شب ، صبح_ظهر..............
I go , I come,
nothing happens.
10,9,8,7,6,5,4,3,2,1....
2004
تبريك!
Gluckliches Neues Jahr!!!
tanx!
چه مهم! از امروز بعد از 2 تا صفر بنويسيد 4.
(ياد اون روزي ميفتم كه بعد از دو تا صفر نوشتم 3 و روزي كه نوشتم 2 و 1 و .... then , anything happened?! No!! )

...... بنا به آنچه كه در مبحث قبلي گفته شد تعيين اصول عمومي و خط مشي كلي امور كه در اصطلاح اعمال حكومتي ناميده ميشود وظيفه اصلي ............

Play!
ميدونم ، بي تو ميمونم
شعر رفتنت رو ، با گيتار ميخونم
دوباره ، دل من گرفته
جاي خالي تو ، بغضمو شكسته ...................

Come on!!

چشاتو ببند ...
صفحه 245 اومد :
خوشتر از فكر مي و جام چه خواهد بودن
تا ببينم كه سرانجام چه خواهد بودن
غم دل چند توان خورد كه ايام نماند
گو نه دل باش و نه ايام ، چه خواهد بودن؟

بسه لطفآ!!

.........

my connection
Connect ,
........ The line is busy , please try again later.
Damn!!

Come , Go , Say this , Do that , What? , Where? , When? , why?........
and I come , I go , I say this , I do that , I ........

زندگي آي زندگي ، خسته ام خسته ام ..........
............
......
كسي ميدونه اين زندگي تا آخرش همينطوريه يا نه؟!
Subscribe in a reader

 Subscribe in a reader

پیامهای قدیمی تر